جنبشهای اعتراضی نیروی محرک سياست و تئوریهای سیاسی هستند. سیاست و تئوریهای سياسی نيز، در جهت دهی اين جنبشها نقشی متقابل دارند. جنبشهای سیاسی اجتماعی اما در مقاطع معین تاریخی، نقش تعیین کنندهای در نمایان ساختن جوهر اصلی سیاست و نیروهای سیاسی ابفا میکنند. جنش جنبش اعتراضی ايران ، تا این برهه از حرکت خود، یعنی تیرماه هزاروسیصدو هشتادوهشت، چهره کريه و خونآلود رژیم حاکم را آشکار کرد، موسوی اصولگرا را اصلاح طلب کرد و اصلاح طلبان و مشارکتیها را به چالش کشاند. این جنبش اپوزیسيون خارج از کشور را نیز از رخوت سياسی بدر کرد. اکنون خيل وسيعی از سياسيون سابق که با ترک آکتیویسم سابق، در حال کار آرام فرهنگی بودند، بناگهان به حرفه سیاست بازگشتند.
رضا پهلوی با پیامهای پی در پی به مردم ايران، به مقامات و رئيس جمهورها، از خامنهای گرفته تا اوباما، در حال اثبات لياقت خود برای جلوس در تخت سلطنت پادشاهی است. دعوای خانگی و درونی مشروطهچیها کم رنگ شده و در حوزه رسانه و برنامهسازی سياسی فعال گشتهاند. آقا رضا پهلوی در نامه خود از خامنهای خواست تا سرکوب مردم را متوقف کرده و به اوباما توصیه کرد که دست دوستی به سوی رژیم ايران دراز نکند. ايشان البته که بنام نماینده و سخنگوی مردم حرف میزند. جایگاهی که اعتبار خویش را نه از جنبش یا حتی یک نظام پارلمانتاریستی، بلکه از اصل مقدس سلطنت موروثی از نوع ایرانی و استبدادی آن میگیرد.
مسعود رجوی طی پيامی مجدد ضمن ياد آوری شهدای کربلای مجاهدين و فريادهای آتشين در باره حقانیت راه شهدای سازمان، با رجوع مکرر به تاریخ جانباختگان مبارزه ضد استبدادی، همچون منبع اصلی سرمایه سیاسی اجتماعی مجاهدین، با اخطار به سران، به پیروان آیین حق و عدالت، وعده ديدار در تهران داد. ایشان نیز به مانند رضا پهلوی، با حضور فعال در صحنه سیاست در پی تصاحب سکوی پیشوای سیاسی است. این نقش پيشوایی رجوی نیز ارتباط با جنبش اجتماعی اقشار معینی ندارد. چنین نقشی معطوف به تاریخ سازمان مجاهدین، اعتقاد فعالین و پیروان این سازمان، به حقانیت شهدای سازمان و پیروزی خون بر شمشیر و در یک کلام، ریشه در انجماد ایدئولوژی اسلامی و تبلور آن در این پیکره سیاسی دارد.
برخی از فعالین نوظهور محافل قومی، عشیرهای که میکوشند تا تکیهگاهی در ایدئولوژی محلیگرايی اروپایی پیدا کنند، همچنان جزو ناکامان در ابراز وجود در بازار سیاست هستند. حضور نمایندگان اقشار مختلف بورژوازی ایران در ساختار مافیایی دستگاه سیاسی حاکم، از خامنهای، موسوی، اردبیلی و تا باندهای متعدد دیگر، بازار کسب و کار این گروههای دست ساز با اتیکتهای «ترک، عرب، کرد و حتی نوع چپگراي طرفدار فدراليست را کساد کرده است. برغم تبلیغات نوستالوژیک این دستههای ورشکسته در باره حقوق این یا آن اقلیت قومی یا ملی، هیچ نشانهای مبنی بر ارتباط اینان با جنبش خاص اجتماعی در دست نیست. جدی ترین این گریشات عبارتند از دستههای منشعب از دستگاه اطلاعات رژیم اسلامی، اصلاح طلبان، مشارکتیها و متحدین چپگرا و ضدامپریالیست به مانند حزب توده ، اکثریت و اقشار وفادار به این خط در جنبش اعتراضی ایران.
اينان به همان شدت که در سال پنچاهوهفت به بعد، از خمینی و خلخالی دفاع میکردند، امروز هم از پیروان فعلی آنان در دستگاه سیاسی حاکم دفاع میکنند. احتمال میرود که نقد و بررسی این طیف از هادی غفاری بدلیل چپ روی او در انتقاد از خامنهای یکی از موضوعات این طیف گردد.
فرخ نگهدار که در سال هشتادوشش مجبور شد طی اطلاعيه رسمی، شايعه برگشت به ایران برای شرکت در انتخابات را تکذيب کند، اکنون به نام مردم در حوزه روابط بینالملل فعال است. جداشدگان از اين طیف به جز معدودی که سلطنت را گزیدند، کماکان جمهوری خواه هستند و رهبر ان واقعی خويش را در جنبش اصلاح طلب درون حکومتی نیز يافته است.
اما فقط طرفداران مبارزه قانونی، جمهوری خواهان یا سلطنتطلبان نيستند که فعال شدهاند. «چپ رادیکال» ايران نيز پس از یک راهپيمايی طولانی، مجددا زیر پرچم برنامههای کلاسيک، استالینيستی، مائوئیستی و تروتسکيستی گرد آمده. با اين تفاوت که اين بار به اهمیت تبليغات و رسانه پی برده و با سودجويی از تئوریهای پسامدرن در باره نقش رسانهها در ایجاد حقیقت و با تکیه بر دپپلماسی سیاسی جهت حل مشکل مالی -رسانهای کوشیدند تا از حضور فعالی در صحنه ساست از طریق سازماندهی رسانهای، داشته باشند. مشکل اساسی این طیف اما این است که برخلاف خودستاییهای توهم آمیز اینان، نشانی از پیشروی این گروهها در ایفای نقش در جنبش اعتراضی نیست.
در مسیر همین فعالیت سازمانگرانهرسانهای و حضور در صحنه روابط بینالملل است که رهبری حزب کمونيست کارگری، طی نامهای از سازمان ملل و دول اروپایی رسما تقاضا نموده تا از «انقلاب مردم» ايران حمايت کنند. ایشان با ارسال نامه خود به سران سیاسی دولتهای اروپایی، ضمن اعلام حضور در صحنه روابط دیپلماتیک، از این دول خواسته است تا رابطه خود را با جمهوری اسلامی را قطع کنند.
این سرمایهگذاری رسانهای و دیپلماتیک در عرصه سیاست، تحت نام ملت و مردم، اسلام و خلق، دمکراسی و مردم و حتی تجت عنوان مارکسیسم و طبقه کارگر، اما نتوانسته به ارزش افزایی سیاسی، سرمایه گذاران منتهی گردد. به همین سبب گمان میرود تا تداوم چنین سرمایهگذاری بدلیل عدم سودآوری سیاسی و اعتباری در بازار سیاست، بصورت یک بحران سیاسی تشکیلاتی درون گروهی، بازندگان، تجلی یابد. امری که بی شک به انشعاب بعدی در صفوف هریک از اینان منجر خواهد شد. خاصه آنکه تعدادی از این گروهها کماکان از سرمایههای آخرین دور از انباشت سیاسی ناشی از برآمدهای اجتماعی سابق برداشت میکنند. از این جمله اند سیاستمدارانی چون بنی صدر که همچنان به اعتبار آراء خود در انتخابات ریاست جمهوری دوره شکل گیری رژیم اسلامی رجوع کرده و برخلاف میر حسین موسوی از امکان حضور فعال و سودآور در صحنه سیاست داخلی محروم بوده است. به همین گونه است وضعیت گروههای طیف چپ، از فدایی تا حزب کمونیست کارگری که چنین بحرانهایی را به کرار تجربه کرده و هنوز در حال تلاشها برای ممانعت از تداوم و تکرار خسارات سیاسی در بحران احتمالی بعدی هستند. این گروهها برخلاف گروههای قومی و عشیرهای و باندی به مانند گروههای قومی کرد و سازمان مجاهدین از پشتوانه مالی و سیاسی مجافل قدرت برخی از دول منطقهای یا اروپایی برخوردار نیستند. از همین رو نیز باید کماکان با تکیه بر فعالیت ایدئولوژیک و رسانهای، متکی بر هما سرمایه ناچیز اولیه، به امید رونق دکان سیاسی در بازار سیاست باشند.
روند تلاشی یا تضعیف، اما خدشهای به اعتقادات و احکام ایدئولوريک ناقلین یا پیروان مومن وارد نمیکند. همین احکام ایدئولوژیک هستند که نمایندگان و ناقلان ایدئولوژی را در هاله توهم آمیز رهبری و پیشوایی برای پیروان مقبول ساخته و هرگونه تردید مخالفان در چنین نقشی را مستوجب مجازات و دشنام سیاسی میسازد.
گروههای استالینیستی، تروتسکیستی و مائوئیستی، برغم تلاش بی وفقه برای جامه عمل پوشاندن به باورهای ایدئولوژیک، بطرز یاس آوری در اسارت توهم و خودشیفتگی سیاسی گرفتار هستند. همین خودشیفتگی و توهم به نقش خویش و گروه خود است که موجب درخودماندگی و حتی تباهی سیاسی چنین گروههایی میگردد. فهم رفتار تقریبا نابهنجار فعالین سیاسی چون حمید تقوایی تنها و تنها از زاویه همین روانشناسی سیاسی سازمان و گروه ممکن میگردد. نگاه سیاسی یکجانبه، حتی به کمک جدیترین تئوریهای سیاسی تحلیلی، هنوز قادر به توضیح رفتار سیاسی اینان نیست. همانگونه درک تکامل و کارکرد تئوریهای سیاسی، با تکیه بر خود این تئوریها ناممکن است. برای اینکار باید با فاصله گرفتن از سیاست و تئوری سیاسی، به حوزه دیگری، یعنی حوزه شناخت شناسی و فلسفه تئوریهای علمی وارد شد.در این حوزه ابزارهای فکری و نظری معینی جهت درک ساختار. کارکرد تئوری بطور عم و تئوریهای سیاسی بطور خاص، در دسترس است. به همین گونه نیز مطلوب آن است تا برای درک و رفتار سیاسی سیاستمداران و گروههای سیاست باز و ایدئولوگهای آنان، با فاصله گرفتن از تحلیل و تئوریهای سیاسی، به حوزه روانشناسی سیاسی سازمان و گروه وارد شد. در این حوزه ابزارهای فکری و متدیک قابل اعتنایی در دسترس پژوهشگران و محافل جنبش کارگری قرار میگیرد تا بتوانند نقش و کارکرد ایدئولوژی و رفتار سیاسی فرقه و دستههای سیاست را درک کرده و در مقابل دیدگان معتمدین کارگری نهند.
با ایستادن در چنین نظارهگاهی و با نقطه عزیمت از ساختار، روحیه و مکانیسم سیاسی فرهنگی گروه میتوان دریافت که چرا یک روشنفکر چپگرای سابق همچون حمید تقوایی، امروز در نقش لوبیگر و دلال سیاسی آن هم تحت نام کمونیسم و کارگر و بنام نماینده مردم قلم بدست گرفته و با نگارش نامه به سازمان ملل از دولت ها میخواهد تا دیپلماسی خود در روابط بینالملل را اصلاح کنند.
وی در نامه خویش به سازمان ملل مینویسد که:
به نمایندگی مردم ایران از شما میخواهم هر چه سریعتر ارتباطات سیاسی خود را با حکومت جمهوری اسلامی ایران قطع کنید، سفارتها و کنسولگریهای آنرا ببندید و حکومت اسلامی را از سازمان ملل و دیگر نهادهای بین المللی اخراج کنید.» (… ) سقوط رژیم اسلامی پشت جنبش اسلام سیاسی را در سطح دنیا خواهد شکست و مبشر طلوعی جدید برای مردم ایران و همه دنیا خواهد بود.
برخی از گروههای رقیب ا به استهزا گرفتن این بلوف سیاسی، میکوشند تا اثر چنین رفتاری را در میان اعضای گروه و اقشار عقب مانده ای که در انتظار ظهور پیامبران و رهبران رهایی بخش هستند را خنثی کنند. چنین از جانب گروههای رقیب، البته که قابل فهم است. این توضیح اما هم خطا است و هم گرفتار در محدود نگری سیاسی آکتویستی. نکته این است که رفتار حمید تقوایی که پیشترها در میان دیگر فعالین سیاسی تاریخ طولانی دارد، ریشهها و علل بسیار جدی تر و غم انگیز تری دارد. نکته این است که اینان و پیروانشان، براستی نیز بر چنین نقشی عمیقا باور دارند. با اتکا بر چنین باوری است که حمید تقوایی در پایان همان نامه خود یاد آور میگردد که وی منتظر اقدامات فوری سازمان ملل و دولتها به توصیههای وی است.
و باز هم بدلیل چنین باوری است که وی روز دیگری در تلويزيون اجارهای چندصدهزاردلاریاش، به موسوی تشر زده که چرا حرکت میدان آزادی را به نام خودش تمام کرده و گویا این حزب ایشان بوده که رهبر واقعی حرکت بوده است. وی برای اثبات ادعای رهبر عملی جنبش اعتراضی ایران، پیامی به تودههای مردم فرستاده و همگان را فرا خوانده تا مجددا در ميدان آزادی تجمع کنند. بدیده ناظران سیاسی این دستههای منزوی و حاشیه نشین مناطق مهاجر شهرهای اروپا، اين چندمين بار است که حميد شانس خود را برای آزمايش نتايج فعاليت رسانهای به اجرا ميگذارد. اما حقیقت این است که حمید و پیروانشان عمیقا به نقش خود در سیاست بدانگونه ایدئوژی، روایت میکند، باور دارد. تصویری که در این نگاه ترسیم میگردد، روایت غم انگیزی است. خاصه انکه این روایت، داستان بسیاری از فعالینی است که زمانی، بعنوان روشنفکران آرمانگرا و علاقه مند به جنبش کارگری، علیه استبداد مبارزه کرده اند. آندوره اما دیری است که سپری گشته است. اکنون دیگر نیاز به تمایز اساسی میان گروههای سابق استالینیست، مائوئيست و تروتسکیست از دستههای سلطنت طلب و سوسیال دمکرات نیست. تقاوت تنها در این است که این طیف با تکیه بر گفتمان بظاهر مارکسیستی، در نقش دزدان چراغ بدست جنبش کارگری. به ایفای نقش خود میپردازد.
برخی صاحبنظران در حوزه روانشناسی اجتماعی و تئوریهای سیاسی بر اين عقيدهاند که ميان ايدئولوژی و برداشت توهم از واقعیت همچون عارضه ای ناشی از روان پریشی مزمن، به مانند شيزوفرنی، فاصله کوتاهی است. و این همان بلایی است که بر سر بسیاری از این گروهها، بدلیل تکرار تجربه شکستهای مکرر و ناکامیها، آمده است.
گفتمان سیاسی متکی بر شکلبندی زبان مارکسیستی در نزد چنین گروههایی، بنا به توازن قوای سیاسی موجود میان طبقه کارگری و طبقه حاکم، مدام در حال تطبیق و تغییر چهره سیاسی است . زمانی این شکل بندی گفتمان سیاسی رنگ بوی کارگری گرفته و بر تجربه و دانش سیاسی همانند چراغی برای غصب دستاوردهای جنبش کارگری بکار گرفته میشود. و پر روشن است که «چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا». و زمان دیگری، این شکل بندی گفتمان سیاسی متناسب با با نیازهای مصرف کنندگان کالای بنجل ایدئولوژیک بسته بندی شده و عرضه میگردد. زمانی روی سخن به کارگران و تشکلهای کارگری و سازمان جهانی کار است. و زمان دیگری پیامها و نامههای سرگشاده، رو به سازمان ملل و دولتها است. وجه مشترک هردو رویکرد، ابراز وجود بمنظور به بازی گرفته شدن این گروهها در کریدورهای سیاسی قدرت است. زمانی ایجاد شرکت سرویس دهی و خدمات به مهاجرین و پناهندگان با اتکا بر دیپلماسی سیاسی و رابطه با کمیساریای پناهندگی سازمان ملل و ادغام پناهندگان در بازار کار کارفرمای جدید در کشور ثالث است و زمانی دیگر تاسیس گروه اکس مسلم، (مسلمانان سابق) برای همصدایی و همسویی با گروههای راسیست و دست راستی اروپایی، جهت کسب مقبولیت د رنزد رسانههای محافل قدرت راست افراطی اروپا است.
روشن است که بخش دیگر مخاطبین در خارج از ساختار قدرت، آن اقشار و گروههایی هستند در حل مشکلات روزمره اجتماعی و فردی، بدنبال رمالان، جادوگران و معجزات چاهها و امامزاده روانند. این هم از خوشوقتی سیاسی چنین گروههایی است که در جامعه ایران، جامعهای که خمینی را به مقام امامت و رهبری شیعیان جهان رساند وجود اقشاری که بدنبال رمالان و ظهور پیشوایان سیاسی از نوع حمید تقوی، رضا پهلوی و مسعود رجوی، به فور یافت میشود.
ترکیب طبقاتی و اجتماعی جامعه ایران اما محدود به صحنه بازیگران سیستم سیاسی موجود نیست. تحولات این صحنه سیاسی، در ورای توهمات ایدئولوژیک سیاست ورزان و بازیگران، تابع توازن قوای سیاسی اجتماعی دو طبقه اصلی جامعه و جنبشهای آنان و بیش از همه جنبش کارگری و تودهای در ایران است. از این دريچه، جا دارد تا یک گفته تاریخی مارکس را همواره در میان محافل مبارز کارگری و کانونهای اعتراضی یادوآور شد: اهمیت و توان ابراز وجود گروهها و فرقههای سیاسی، تنها تا زمانی رو به رشد است که طبقه کارگر هنوز بمثابه یک جنبش سیاسی و متشکل ابراز وجود نکرده است. به محض ابراز وجود جنبش طبقاتی کارگران، این فرقههای به سرعت از صحنه اصلی سیاست به حاشیه رانده خواهند شد.
محمد کشاورز ۹ تیر ۱۳۸۸
توضیح نویسنده
این مقاله برای اولین بار در نشریه مبارزه طبقاتی، نشریه سیاسی خبری کارگران انترناسیونالیست در ۹ تیر ۱۳۸۸ منتشر گشت و چاپ دوم این مقاله در سایت تشکیلات کارگران انترناسیونالیست با اصلاحاتی بصورت فعلی صورت میگیرد.