مناسبات اجتماعی جامعه بورژوا تنها بر تولید کالاها و وسایل تولید و بازتولید سرمایه استوار نیست. پا به پای بازتولید اقتصادی، مناسبات و روابط اجتماعی نظم موجود نیز بازتولید میشود. چرا که نظام سرمایه داری؛ فقط نظم مبتنی بر بنگاههای اقتصادی و تجاری نیست. دولت، ارتش، نظام قضایی و نظام حقوقی، مدارس و دانشگاههایی مدیران و مشاوران و متخصصان این نظم را پرورش میدهند و سرانجام نظریه پردازانی عقاید و ایدئولوژی این احزاب و مشاوران را تولید میکنند، همه و همه بازتولید اجتماعی مناسبات سرمایه داری را ممکن میگردانند. نظم موجود بدون تولید ارزشها، نورم ها و بدون بازتولید نهادهایی که این ارزشها را عقلانی و نهادینه سازند، قادر به تداوم حیات خویش نخواهد بود. این ارزشها و نورمها گاه بصورت نظریات و ایده های فلسفی و تئوریک و گاه به صورت مذاهب و ایدئولوژیهای مختلف تولید میشوند، گاه توسط مساجد و امامان و گاه بدست فلاسفه، اقتصاددانان یا جامعه شناسان بازتولید میشوند. همانطور که نظریه ها ی حقوقی و قضایی به تکامل و تثبیت نهادهای قضایی یاری میرسانند، به همان سان نیز، نظریه های سیاسی و اجتماعی به تکامل و بازتولید دول و احزاب سیاسی یاری رسانده و همچون شرط تداوم حیات این نهادها بشمار می آیند.

نظر به اینکه مناسبات پولی و کالایی، کلیه حوزه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و همچنین همه اشکال و عرصه‌های  فعالیت بشری را در خویش تنیده، هر پروژه سیاسی و فکری نیز، دیر یا زود به صورت یک سرمایه مادی یا معنوی که حامل ارزش معین مادی یا معنوی و سنبلیک متناسب با مناسبات کالایی تجلی می‌یابد. از این منظر، شکل‌گیری و تکامل فعالیت احزاب و نهادهای سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک در جامعه بورژوایی، دیر یا زود، ورای سخن پردازی های آرمانگرانه مدافعان اولیه پروژه مزبور، تابع همان قوانینی میگردد که بر کل مناسبات کالایی حاکم است. بطور مثال، تاسیس یک موسسه اقتصادی در نظام سرمایه‌داری، با هر انگیزه و پلاتفرمی که باشد، تنها زمانی موفقیت آمیز است که سرمایه گذار، برنامه اقتصادی و عملی خود را بر اساس قوانین بازار و بیش از همه بر ارزش افزایی و کسب سود، قرار دهد. همین امر نیز شامل حال نهادهای فرهنگی، ایدئولوژیک و سیاسی روبنای نظام اقتصادی حاضر می‌باشد. این نهادها نیز باید بتوانند مشتریان، هواداران و یا مخاطبین خویش را در میان مصرف کنندگان کالاهای ایدئولوژیک یا مثلا نظری شان را بیابند.

این حوزه نیز تابع قوانین بازار است. یک نهاد فرهنگی و هنری باید تولیدات خود همانند فیلم، موزیک یا ادبیات و غیره را به مصرف کنندگان خویش رسانده و به فروش رساند. احزاب سیاسی جامعه بورژوا نیز همین کارکرد را دارند. این احزاب و گروهها و نظریه پردازانشان، از یک سو بعنوان نهادهای تولید کننده ایدئولوژی عمل میکنند و از سوی دیگر بعنوان مصرف کنندگان تولیدات تئوریک و تحقق‌گران ایدئولوژی. یعنی اینان هم محصول بازتولید ایدئولوژی و هم تجلی مادیت یافتگی آن هستند. روشن است که در شرایط سیاسی تثبیت شده،‌ تقسیم کاری میان نهاد تولید کننده ایدئولوژی و تئوری (دانشگاه) و نهاد مصرف کننده و تحقق‌بخش میگیرد. و در اینصورت حزب و سازمان، بطور مشخص بعنوان نهاد سازمانده و هدایتگر دستگاههای سیاسیِ‌ اداری و اجرایی نظم موجود، شرایط بازتولید مناسبات و روابط سرمایه داری را فراهم میسازند. به بیان دیگر، تقسیم کار میان نهادهای سیاسی و اداری دستگاههای ایدئولوژیک در عین حال باید شرایط بازتولید خود این نهادها را نیز تامین گرداند.

در پس هر ایدئولوژی سیستمی از باورها، ایده‌ها و اهداف و اساسا یک نظام ارزشی معطوف به باور و عمل بدان نهفته است. یک شرط اساسی موفقیت ایدئولوژی این است که ایده‌های آن بیانگر منافع و خواستهای مصرف کننده گشته و به او بمثابه ناقل ایدئولوژی، حس اعتماد، خوشبختی و منزلت بخشد. همانطور که یک مذهب خاص، به فرد مومن بدان مذهب، برداشتی مثبت از خویشتن داده و به او بمثابه فردی نیکوکار و محبوب در نزد پروردگار، انگیزه اجرای اعمال مربوط به آن آیین مقدس را میدهد، به همین سیاق اجرای این آییین ایدئولوژی رهایی بخش، فرد ناقل آیین و ایده‌های مزبور را به تصور ایده‌آل خود از خویشتن وی، نزدیک ساخته و من نوعی، ایده‌آل را، بدل به خویشتن نگری فرد میکند.

چنین مثالی اگر چه ما را به فصای کلیسا را مساجد و احکام مذهبی مثلا در باره اعمال بد و خوب یا پرداخت خمس یا ذکات میرساند. اما تصور جابجایی مضمون و عملکرد تاریخی مذاهب و ایدئولوژیها، نباید چندان دشوار باشد. کافی است تا سلسله احکام مذهبی آیین مقدس در باره بد و خوب، زشت و زیبا و همچنین حس همبستگی متکی اعتقاد جمعی را، با ایدئولوژی نوین و احکام و ایده‌های رهایی بخش آن و همچنین هویت و همستگی ایدئولوژیک جایگزین کرد. حال مبشران و پیروان ایده رهایی و رسالت انسان، نه نهادهای مقدس مذاهب کهن و پیامبران آن، بلکه احزاب و گروههایی هستند که به ایدئولوگها و نظریه‌پردازان متکی بر نهادهای علمی و سیاسی متکی هستند. مذهب مدرن یا ایدئولوژی جدید حال دیگر به جای وعده رستگاری و سعادت ابدی، اقشار به حاشیه پرتاپ شده و ناکام جامعه به احراز مناصب منزلت داری چون پیشوا، هبر یا پرچمدار سعادت بشری، فرا میخواند. ابزار کار عملی این مبشران رهایی طبقه کارگر یا بشریت، متشکل در گروه حزب یا سازمان ایدئولوژیک، حال دیگر نه آن ایده‌های و آیین‌های مقدس و کهن، بلکه ایده‌ها سیاسی و فلسفی هستند که ادعای مکرر مدافعان مبنی بر حد نظریه‌های علمی، توسط دستگاههای نوین ایدئولوژیک طبقه حاکم،‌یعنی دانشگاهها و مراکز علمی به کررار تایید میشوند.

با این وجود، این ناقلان ایدئولوژی، یعنی احزاب و گروههای سیاسی ایدئولوژیک جامعه بورژوا، ناگزیرند تا در رقابت برای کسب اعتبار و اعتماد رای دهندگان نظم پارلمانتاریستی، خود را با نوسانات بازار سیاست تطبیق دهند. این تطابق بصورت چرخش‌های سیاسی نظری، بحرانهای سازمانی و یا تجدید حیات گروه و ایدئولوژی در اشکال جدید، همه و همه با هدف تامین ارزش افزایی نمادین و سنبلیک در حوزه سیاست صورت میگیرد. هدف اصلی عبارت است از تضمین این ارزش افزایی نمادین از طریق بالا بردن اعتبار و آراء، و سرانجام تضمین تداوم موجودیت سیاسی و دوام ایدئولوژیک. . همین روند سیاسی است که معنی سیاست را درنزد توده‌ها عریان میسازد. آنان به تجربه درمیابند که سیاست یعنی پدرسوختگی و سیاست مداران صرف نظر آنچه میگویند،‌اشخاص قدرت طلب و غیر قابل اعتمادی هستند. عروج هر چهره یا بازیگر سیاسی در دور جدید،‌ پس از دورانی از تجربه سیاسی، مجددا با استنتاج سیاسی یاد شده خاتمه می‌یابد.

همانگونه که شرکتهای سرمایه‌داری، از طریق سرمایه‌گذاری اقتصادی و ارزش افزایی سرمایه، بقاء خود را تضمین میکنند، شرکتهای سیاسی (احزاب سیاسی بزرگ و گروهها کوچک رقیب) نیز از طریق سرمایه‌گذاری سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی، مدام مشغول ارزش افزایی سیاسی ایدئولوژیک هستند. به همان گونه که شرکت سرمایه دار باید با سازماندهی یک مدیریت قوی و استخدام مشاوران کارامد و طیفی از بوروکراتها و متخصصان چرخه تولید را از طریق سازماندهی کار بچرخاند، به همان سیاق نیز سرمايه گذار حوزه سیاست میکوشد تا با بکارگیری پروژه های سیاسی ایدئولوژیک و جذب عناصر و گروهها مورد نظر و تبدیل آنان به سیاسیون حرفه ای، چرخه تولید و بازتولید مناسبات و ایدئوژی را در گردش نگاه دارند.

همانطور که دانشگاهها از طریق پرورش بوروکراتها پیشرفت تکنولوژی و بازتولید بیولوژیک و فکری جامعه را تضمین میگردانند، به همان شیوه نیز احزاب و گروهها ایدئولوژیک، بازتولید سیستم سیاسی این نظم را ممکن میگردانند. روشن است تنوع و گوناگونی گسترده ای در میان این بازیگران سیاسی وجود دارد. این تنوع در درجه اول، محصول گروهبندی های موجود در درون طبقه حاکم و جدال درونی این گروهبندی است. احزاب سیاسی بزرگ سرمایه‌داری اعم از محافظه کار، لیبرال یا سوسیال دمکرات دارای مکانیسم و سوخت ساز تثبیت شده ای هستند. تولیدات تئوریک ایدئولوژی‌های نوین و ناقلان آن ( احزاب و گروهها) در دانشگاهها صورت میگرد و از صافی نهادهای کنترل کیفیت باصطلاح علمی و امنیتی عبور کرده و توسط مکانیسم پیچیده مربوط به رابطه دستگاههای علمی، ایدئولوژیک، سیاسی به کانال های اداری و اجرایی سوق یافته و عملی میشود. تضاد و تنوع در منافع گروههای بزگ مالی و اقتصادی از یک سو و نارضایتی گروههای اقشار متوسط و تحت فشار جامعه از سوی دیگر،‌ به تنوع سیاسی باندها و گروهها و احزاب ایدئولوژیک دامن زده و موجب تنوع در گستره و سپهر سیاست میگردد. گروهها و فرقه های کوچکتر اما به مانند کارگاه‌های خرده‌پا ناچارند تا با دانه چینی از سفره رنگین جناحها و مونتاژ کالاهای ایدئولوژیک با مارک خودی تن به زندگی سیاسی انگلی دهند. تعدادی در این راه از دور رقابت خارج شده و تعداد دیگری خود در بازار سیاست تثبیت میسازند . شیوه های مونتاژ نظری و هویت‌سازی ایدئولوژیک بصورت غیر مدرن و انگلی اگرچه در دوره رونق سرمایه داری راهگشای ارزش افزایی سیاسی نیست اما در دوره‌‌های بحران و هرج و مرج سیاسی اوضاع بگونه دیگری است. چرا که در چنین اوضاعی شانس ورود به صحنه سیاست و به بازی گرفته‌شدن توسط قدرت افزایش مییابد.

گروههای ایدئولوژیک هر یک به فراخور حال و کارکرد خویش در حوزه سیاست، نقش متفاوتی ایفا میکنند. اینان در جایی در نقش تولید کننده و در جای دیگر در نقش مصرف کننده ظاهر میشوند. در جایی در بعنوان عرضه کننده سیاست و فرهنگ و یا برنامه های عملی اصلاحگرانه و در جای دیگر در همچون نیروی طفیلی و سوداگر یا دلال سیاسی قدرت ظاهر میشوند. تقسیم کار میان نهادهای ایدئولوژیک و سیاسی نظم موجود تابع فاکتورهای متعددی است. اما مهمترین آن عبارت است از افت و خیزهای معادلات بازار سیاست و به تبع آن کارکرد دمکراسی، یعنی مشارکت همه احزاب سیستم در قدرت و سر انجام وضعیت اقتصادی، یعنی آن شرایط مادی است که اینان را به سخنگویان اقشار بالایی یا متوسط سرمایه بدل میکند. در جایی همانند ایران یا افغانستان چنین گروههایی ناگزیرند تا برای ماندن در صحنه سیاست، یا تن به ایزولگی سیاسی داده و یا به جزئی از جدال باندهای شبه فاشیستی و مافیایی بدل گردند. اما در کشوری همانند سوئد این باندهای سیاسی میتوانند به یمن ساختار مدرن و مستحکم مراکز کاپیتالیسم، فعالیت و پروسه بازتولید سیاسی را از کانال های مقبولیت و قانونیت یافته سیاسی، فرهنگی پیش برند.

برای کارگرانی که تفاوت این دو محیط متضاد، تنها یک تفاوت کمی در شدت استثمارشان است، اشکال حاکمیت و اعمال قدرت باندهای سرمایه‌داری، یک مسئله فرعی است. برای اقشار دیگر اما لزوما چنین نیست. برای یک روشفنکر و هنرمند که نیاز به جامعه مدرن و حدقلی از دمکراسی، شرط اساسی تولید هنری و ادبی است، درجه میعنی از آزادی سیاسی فرهنگی یک امر حیاتی است. وقتی چنین روشنفکر یا هنرمندی، سرانجام در جامعه بسته، به جایی میرسد که با شعار یا مرگ یا دمکراسی دست جنگ خیابانی و ترور پاسبانان در کوچه و خیابان میزند،‌ از یک منظر تاریخی، نمایندگان و پیشروان اقشار معنی از جامعه مزبور، در حال پرداخت بهای گزافی برای مهیا شدن شرایط سیاسی ایدئولوژیک بازتولید جنبشی را میپردازد که بدان تعلق دارد. به همانگونه که در بازار رقابت اقتصادی گروهها و تولید کنندگان کوچک در جدال با غول های اقتصادی، سود و حیات شرکت تجاری خود را به خطر میاندازند تا در چرخه انباشت باقی مانند، به همان گونه نیز گروههای ایدئولوژیک عاصی از ستم و تسلط دیکتاتورها با به خطر انداختن حیات خویش، امکان زندگی سیاسی و حضور در بازار بیرحم و ناپاک سیاست را فراهم سازند. حتی نهادهای ایدئولوژیک و آموزشی جامعه بورژوای استبداد زده، همواره بعنوان نهادهای اپوزیسیون قدرت، اگر چه غیر رسمی عمل میکنند. ریشه این واقعیت در این حقیقت نهفته است که در جامعه مدرن بورژوا، مراکز اموزشیو فرهنگی، بطور مشخص مدارس و دانشگاهها، مهمترین نهادها و ارکان های تولید و بازتولید سیاسی ایدئولوژیک جامعه مزبور هستند. همانگونه که زمانی در دوره پیشاسرمایه داری کلیساها و مساجد ابزار اصلی تولید ایدئولوژی طبقه حاکم بودند، امروز مدارس و دانشگاهها و مراکز فرهنگی و سیاسی چنین نقشی را دارا میباشند.

از یک منظر تاریخی و با نقطه عزیمت از منافع و مواضع طبقاتی ما کارگران، تبیین کارکرد ایدئولوژی بگونه‌ای که شرح آن گذشت و تاکید بر نقش ایدئولوژی بر مبانی فورمولبندی، ایدئولوژی و ارزش افزایی سیاسی، شاید منطقی‌ترین توضیح در فهم موجودیت و سبک کار این نیروها باشد. روشن است که در آخرین کلام، منافع طبقات و مبارزه طبقاتی مبنای توضیح و تحلیل ماهیت سیاسی احزاب و گروههای ایدئولوژیک می‌باشد. نکته اما این است که این کارکرد، به موازات تکامل و پیچیدگی نظام سرمایه داری و دشواری در بازتولید مناسبات سرمایه‌داری، شرایط سیاسی ایدئولوژیک این بازتولید در هاله‌ای فریبنده‌ای از ایدئولوژی‌ها و بازیگران سیاسی قرار میگیرد. نقش این احزاب بعنوان نهادهای سیاسی ایدئولوژیک، صرف نظر از اینکه،  آنها در باره خود چه میگویند، تحقق  بخشیدن به همین شرط، یعنی بازتولید سیاسی فرهنگی نظم موجود است. نظمی که بتواند شرایط تثبیت و تحکیم مناسبات کالایی و بردگی مزدی را فراهم سازد. درست به مانند شرکتها و مراکز اقتصادی نظام سرمایه داری که امر تجدید و تداوم حیات سرمایه را ممکن میسازند، احزاب و نهادهای ایدئولوژیک جناح‌ها مختلف طبقات و اقشار اجتماعی، امر تجدید فرهنگ و ایدئولوژی، بعنوان یک شرط مهم، برای بازتولید مناسبات اجتماعی، را ممکن میگردانند.

ایدئولوژی بیان توهم آمیز رابطه ناقلین آن با واقعیت اجتماعی و تاریخی جامعه خویش است. ایدئولوژی، فهم توهم آمیز سخنگو، از نقش وی، در مناسباتی است که او،  هم محصول و هم بازیگر آن بشمار میرود. دانسته‌های حامل و ناقل ایدئولوژی در اصل مشتی اوهام ایدئولوژیک است که در پس پوسته زرین، اما نازک سیستم نظری کتمان گشته است. وجه مشترک همه ایدئولوژیها همانا بیان ایده‌آلهایی است که به طبقات و اقشار وسیع اجتماعی نسبت داده شد و یا اینکه جلوه گر منافع واقعی آنان است. برای همین نیز، احزاب و گروههای سیاسی جامعه بورژوا را نه بر اساس انچه سیاستمداران و فعالین این احزب میگویند، بلکه براساس آنچه اینان عمل میکنند، باید مورد قضاوت قرار داد.

در عین حال باید توجه داشت که جامعه فقط صحنه حاکمیت طبقه حاکم و دستگاه سییاسی اقصادی و ایدئولوژیک سرمایه نیست. روابط تولید متکی بر بردگی مزدی منشاء یک مقاومت و مبارزه داِیمی علیه این نظام است. حقیقت این است که در این میدان همه اقشار و طبقات با امکانات و روش های متناسب موقعیت اجتماعی خویش برای اهدافی که برخاسته از شرایط مادی و اقتصادی آنهاست مبارزه میکنند. هر قشر و طبقه‌ای متکی به قدرت فردی، گروهی یا طبقه‌ای خویش است. طبقه کارگر نیز در محیط کار روزانه با روشها و اشکال متناسب طبقاتی خود،‌ در حال پیشبرد این مبارزه عظیم طبقاتی است. بلحاظ سیاسی نظری نیز، این نظرات و ایده‌ها نمیتوانند جز بعنوان ابزار استراتژیک و عملی این مبارزه، کارکرد دیگری داشته باشند.

جنبش برابری طلبی کارگران، یا آنچه که بلحاظ تاریخی از آن تحت عنوان جنبش کمونیستی یا سوسیالیستی کارگری یاد میشود، در حوزه نظری، نمیتواند، چیزی جز نقد مدام سرمایه‌داری و جلوه‌های بازتولید شده ایدئولوژی این نظام باشد. این نقد، پیش از آنکه متکی بر سلسله عقاید یا نظریه‌های ازلی و ابدی باشد، متکی بر نقد عملی بی وقفه نظم موجود است. نقد عملی یعنی تلاش برای تغییر، یعنی تکامل نقد نظری تا سرحد کاربرد آن بمثابه یک ابزار استراتژیک در مبارزه سیاسی. و گرنه، نقد نظری در چارچوب آنچه گفتمان یا دیسکورز رسانه‌ای تعریف میشود، اگر در خدمت بازتولید توهمات ایدئولوژیک نباشد، لاجرم در محدوده تفسیر است و نه تغییر. نقد عملی در عین حال، محک عملی است بر کاربرد علم انقلابی. نقد عملی روندی است بصورت یک سلسه از رخداد اجتماعی و واقعی در مناسبات تولیدی نظم موجود و نه گفتارهای توهم امیز در حوزه ایدئولوژی. محک عملی نظر و تفکر ضد سرمایه‌داری یعنی، رابطه بلاواسطه موضع و نظریه با عمل سیاسی و اجتماعی. یعنی تولید و بازتولید مداوم و کاربرد بلاواسطه نظریه در عمل اجتماعی و مداوم ضد سرمایه داری. بکارگیری نظریه نقد یعنی مادیت یافتن ایده و نظر در تقابل عملی با آنچه که سوژه نقد محسوب میگردد.

برخلاف تصور روشنفکران و فرهنگ ژورنالیستی حاکم بر رسانه‌ها، مبارزه طبقه کارگر تنها بصورت اعتراضات خیابانی و اعتصابات متشکل متجلی نمیشود. چنین اعتصابات و اعتراضاتی در اصل محصول یک مبارزه جمعی طولانی و نقطه انفجاری در این مبارزات دایمی هستند. ما کارگران میدانیم که محل کار در هر روز، صحنه یک مبارزه جاری و غیر رسمی بوده و اعتراضات انفجاری محصول یک دوره طولانی از اقدامات جمعی و گام به گام ما است. مبارزه‌ای که بتدریج نضج یافته و در مراحلی از رشد خود موجب شکل گیری یک گفتمان و فرهنگ اعتراضی مشترکی در محل شده کار و طیف وسیعی از همکاران را با نقش های متفاوت به صحنه این مبارزه جمعی میکشاند. همین روند مبارزه جمعی است که بعد از طی مراحل مختلف به نقطه انفجار میرسد. این توصیف ساده ناظر بر یک حقیقت مهم و سیاسی است. این حقیقت که در مناسبات موجود در تولید و محل کار در بخش‌های اجتماعی دیگر، یک کشاک دایمی میان سازمان دهندگان استثمار و استثمار شوندگان جریان دارد. و همین کشاکش و مقاومت در مقابل استثمار است که زمینه شکل گیری و تکامل نظریه های انقلابی و علمی را فراهم کرده و میکند. اگر زمانی نخبه گرایان عمیقا چنین تصور میکردند که مارکسیسم محصول تکامل و رشد فکری و خطی مطالعات کتب، آن هم بروش سالنی و دانشگاهی است، امروز همه اینان دریافته اند که این جنبش کارگری بود که مارکس لیبرال و انگلس سردرگم را بدل به سوسیالیست های انقلابی و تکامل دهندگان علم انقلاب و جامعه کرد. سراسر زندگی سیاسی و تاریخ تکامل فکری مارکس نشانگر پیوند ناگسستنی وی با مبارزات کارگری، تاثیر پذیری و درس آموزی مدام از این مبارزه است.

آشنایی مارکس با نظریه هایی که از دوران سازمان یابی انجمن های مخفی کارگری مانند چارتیست ها و برابری طلبان بابوف و سپس گروه کارگران عدالتخواه برهبری وایتلینگ تا سر حد تئوری های کمونیستی تکامل یافته بودند، نقش بسزایی در تکامل فکری و چرخش های سیاسی مارکس ایفا کرد. همین گروه آخری بود که مارکس در دوران جوانی با انان آشنا شده و تحت نظریه های کمونیستی آنان قرار گرفت و پس از دعوت به کنگره کارگری، بیانیه مانیفیست کمونیست را نگاشت. او اما بزودی دریافت که اتحادیه کمونیست بدل به گروهی ایدئولوژیک و بسته شده و رویکرد خود به سازمانیابی کارگری را روشنتر کرد. تاکید او بر نقش جنبش کارگری ( و نه گروههای ایدئولوژیک) و چرخش او بسوی جنبش بین‌المللی کارگران و انترناسیونال اول و همچنین هر آنچه که او در جنبش کارگری نگاشته گواه آشکاری است بر آگاهی و تاکید مکرر وی بر نقش جنبش ( و نه گروه یا سازمان یا حزب). حتی وی آنجا که اشاره به تشکل یابی و یا کاربر کلمه حزب دارد، نگاهش مستقیما معطوف به جنبش یا جنبش متشکل سیاسی کل طبقه کارگر است و نه گروهها و گرایشات ایدئولوژیک.

تاکید بی وقفه مارکس بر نقش جنبش کارگری و قابلیت جنبش کارگری و حتی اتحادیه‌های اندوره برای انجام انقلاب کارگری از یکسو و خودداری او از دست یازدیدن به ایجاد فرقه‌های ایدئولوزيک در سوی دیگر، باید از همین دریچه فهمیده شود. مارکس هیچگاه ادعای تدوین یک ایدئولوژی تمامیت طلب که گویا به تمام پرسشهای جامعه بشری پاسخ داده، حتی بدانگونه بعد از انگلس بدان دست یازید، یعنی تدوین قوانین عام ناظر بر طبیعت و جامعه، نداشته است. مارکس هیچگاه اقدام به جمع آوری پیروان خود و ایجاد یک گروه مارکسیستی نکرد. او حتی در پاسخ به دیگران حول رواج مقوله مارکسیست‌ها، به کنایه گفت که خود را مارکسیست نمیداند.روشن است که بر آنچه نگاشت و عمل کرد سخت باور داشت. اما بازهم روشن است که او یکی از منتفدان مفهوم ایدئولوژی و همچنین منتقد تمرکز بوروکراسی و متخصصان حرفه‌ای بمثابه ناجیان بشری، بوده است. پس جا دارد تا میان صنعت تولید مارکسیسم های ایدئولوژیک و نظریه های علمی و انقلابی مارکس تمایز قائل گشت.

نقد علمی سرمایه‌داری بدانگونه که مارکس به توصیف آن دست یازید، کارکردی جز سلاح مبارزه علیه سرمایه داری ندارد. این نقد علمی، همزمان یک نقد عملی نظم موجود نیز میباشد. نقدی است با کاربرد یگانه، علیه بردگی مزدی و بدین اعتبار کاربرد آن در مبارزه جاری کارگران علیه استثمار سرمایه‌داری. مبارزه ای که پا به پای پیشرفت صنعت، تکنولوژی و روش های مدیریت  تکامل یافته است. از این منظر باید پذیرفت که تجمع عده معینی برای مطالعه و بحث و ایجاد یک مکانیسم ( سازمانی؛ رسانه ای) برای تبلیغ ایده هایشان، جهت کسب یک موقعیت سیاسی و فرهنگی؛ تا آنجا که بدور از مبارزه جاری ضد سرمایه‌داری و بدور از روابط و مناسبات و نفی این مناسبات از طریق اعتراض اجتماعی صورت میگیرد، یعنی ایجاد امکانات و ابزار سیاسی بصورت یک نهاد برای تامین سروری طلبی، یا به بیان این نوشتار، تضمین ارزش افزایی سیاسی و نمادین. یعنی تدوین ایدئولوژی بمثابه یک ابزار دهنی و سازماندهی گروه ایدئولوژیک بمثابه ابزار مادی و نهایتا تلاش برای بازتولید سیاسی ایدئولوژیک. نتیجه عملی این روند چیزی نیست جز تشدید شکاف میان کار فکری و عملی، شکاف میان نخبگان و توده‌ها و شکاف میان مدیران و کارگران و در اینجا میان رهبران و رهروان. به بیانی اغراق آمیز، نتیجه عملی اقدامات سازمانگرانه سیاسی در ورای مبارزه جاری کارگری و طبقاتی با اهدافی ایدئولوژیک، نتیجه عملی ببار نخواهد آورد، جز تشدید تحمیق و استثمار ایدئولوژیک و حزبی.

اینکه جمع معینی از افراد متشکل شده و در حال تبلیغ عقاید آزادی بخش یا مکتب رهاییبخش مورد نظر خود باشند، قابل فهم است. اما اینکه جنبش سوسیالیستی کارگری، تا سر حد تولید تفسیرهای متعدد از مارکس و تشکیل گروههای مختلف فرقه ای تنزل یافته، چیزی چیز تجلی چیرگی مناسبات کالایی و ایدئولوژیک بر جنبش سوسیالیستی کارگری نیست. این مارکسیسم ها که مدام در حال کشف حقایق جاودانی ایده رهاییبخش هستند، به مصرف کنندگان آن، یعنی رهروان و هواداران عرضه میگردند.

همین حقایق جاودانی و رهایی بخش است که، به هنگام سخن از سازمانیابی مبارزه کارگری، این سازمانیابی را از بطن جنبش جاری موجود جدا کرده و بدون آشنایی و شناخت از مکانیسم اجتماعی و سازمانی این مبارزات جاری در محل کار، از کارگران نیز میخواهد تا اعتراضات جاری و مناسبات را تابع و جزئی از نظام ایدئولوژیک و هیرارشی حزب گردانند. این در حالی است که بنا به همان تئوری‌هایی که مبنای فعالیت سازمانی و حزبی این گروههاست، این گروه و سازمان است که باید خود را جزئی از جنبش و طبقه تلقی کرده و با دخالتگری در آن تکامل یابند. اما این تئوری‌ها نیز پس از عبور از صافی فیلیتر ایدئولوژی، به عامل بازدارنده در حرکت دینامیک گروه و سازمان بدل شده و توهم ایدئولوژیک سبب میگردد تا اینان از حرکت جهت کسب شناخت مکانیسم مبارزه کارگری و فهم چگونگی شکل گیری و تکامل آگاهی جمعی و طبقاتی ناتوان گردند. اینچنین است که هر کارگر مبارز و آگاهی در مواجه با چنین فرقه‌‌هایی ناگزیر است تا احکام پایه‌ای و ساده مربوط به مبارزه طبقاتی را بدین مبشران رهایی یادو آور گردد. این حقیقت که مبارزه طبقاتی و سازمانیابی کارگری از طریق تکامل مبارزه ضد سرمایه‌داری و رشد جنبشی صورت میگیرد که در بطن این مبارزه نطفه بسته و به موازات رشد آگاهی طبقاتی، تکامل می‌یابد.

یک رکن تصویر مسخ شده نخبه گرایان از مبارزه طبقاتی، افسانه پردازی های ایدئولوژیک در باره محدودیت تاریخی و محصور ماندن جبری مبارزه کارگری در محدوده صنفی است. لجاجت روشنفکران منزلت طلب در نفی توانایی و قابلیت جنبش کارگری برای کسب آگاهی طبقاتی از فرط تکرار بدل به یک امر بدیهی میان اینان گشته است. جالب آنکه همین نخبه‌گرایان بر این حقیقت اعتراف میکنند که مبارزه متشکل و سازمانیافته کارگران، آن هم در دل اختناقی که مجال فعالیت سیاسی و فرهنگی بدانان نمیدهد، نیروی اصلی مقاومت در مقابل طبقه حاکم و مستبدان آن است. و باز هم همینان اعتراف میکنند که نظریه های برابری طلبانه و سوسیالیستی در ابتدا در میان کارگران تدوین گشت. و باز هم به اینان بسادگی اعتراف میکنند که پدیده سازمانیابی، از انجمن های مخفی کارگری، تعاونی ها و اتحادیه تا شوراهای کارگری بعنوان عالی ترین مرجع اجتماعی و سیاسی اعمال قدرت طبقه کارگر، حداقل تا تاریخ معینی،‌ توسط طبقه کارگر و جنبش کارگری خلق و تکامل یافت.

افسانه تزریق آگاهی طبقاتی به کارگران از بیرون ناشی از اشتباهات نظری رهبران پیشین انقلاب کارگری بوده و به شکست‌های تاریخی طبقه کارگر تکیه کرده و آنرا بازتولید میکند. هر کارگری میداند سازماندهی مبارزه کارگری، بدلیل روشهای پیشرفته مدیریت در کنترل محیط و شرایط کار، امری پیچیده بوده و نیازمند بحث، مطالعه و جمعبندی از تجارب جمعی و نهایتا تدوین یک نقشه عمل جمعی در میان کارگران است. حتی یک اعتصاب موقت، اگر فرمایشی و از بالا بمنظور کنترل و انحراف مبارزه نباشد، بدون بحث جمعی و نقشه عمل دقیق تحقق نمی یابد. تا چه رسد به سازماندهی جمعها و گروههای کارگری در صنایع و مراکزی که کارفرمای آن دولت و یا نهادهای نظامی سیاسی و امنیتی هستند. صنفی بودن مبارزه کارگری، حتی در مقطع اولیه پیدایش و تکوین سرمایه داری و عروج انجمن‌های مخفی کارگری، یک ایده توهم امیز بود. نظریه‌ای که بدرستی نیز مورد انتقاد مارکس قرار گرفت. مارکس عمیقا اعتقاد به توانایی و ناگزیری آگاهی و سازمانیابی کارگری داشت و بدرستی بر این باور بود که مبارزه کارگری در تکامل خود به یک مبارزه سیاسی بدل میگردد. مارکس در نامه ای بتاریخ 23 نوامبر 1871 به فردریچ بولت چنین نوشت :

     «جنبش سیاسی طبقه کارگر، البته در نهایت، هدف تصرف قدرت سیاسی برای طبقه را دنبال میکند. و این مستلزم سازمانیابی تدریجی و پشاپیش کارگران است که خود ریشه در مبارزات اقتصادی آن دارد. با این وجود و از سوی دیگر هر کوشش کارگران بمثابه یک طبقه برای مقابله با طبقه حاکم و هر تلاش جنبش کارگری برای اعمال فشار برای عقب راندن طبقه حاکم بناچار یک جنبش و حرکت سیاسی است. برای مثال تلاش از طریق اعتصاب برای تحمیل کاهش ساعت کار روزانه به سرمایه‌داران در یک کارخانه معین و یا حتی یک بخش معین صنعت و غیره، یک جنبش تماما اقتصادی به معنی دقیق کلمه است. اما از سوی دیگر، تحمیل هشت ساعت کار و نظایر آن، به عنوان قانون، یک جنبش سیاسی است. با این ترتیب، از هر حرکت جداگانه اقتصادی طبقه کارگر، در همه جا یک جنبش سیاسی نضج میگیرد. جنبشی که به عنوان حرکت طبقه، هدف تحکیم نیروی متحد طبقه را در شکلی که از خاصیت عمومی برخوردار است تعقیب میکند و از نظر اجتماعی نیز متحد و بهم فشرده است. در حالی که این جنبشها وجود درجات معینی از یک سازمانیابی از پیش را در میان طبقه فرض میگیرند، خود آن جنبشها و حرکتها به نوبه خود ابزارهائی برای توسعه و تکامل آن سازمان نیز هستند. جائی که طبقه کارگر هنوز تا این حد سازمان یافته نیست که به یک مبارزه قاطع در تقابل با قدرت جمعی، یعنی، نیروی سیاسی طبقات حاکم دست بزند، او باید بهر قیمت برای این نبرد از طریق تبلیغ مدام علیه این قدرت و برخورد آشتی ناپذیر بر علیه قدرت سیاسی طبقه حاکم، آموزش ببیند و تربیت شود. در غیر این صورت، طبقه کارگر به عنوان کارت بازی طبقات حاکم در دست آنها باقی میماند، همانطور که انقلاب سپتامبر در فرانسه نشان داد و همانطور که به درجه معینی گلادستون( Glastone) و شرکاء در انگلستان تاکنون بطور موفقیت آمیزی در این بازی دادنها دخیل بوده اند.»

By کارگران انترناسیونالیست

تشکیلات کارگران انترناسیونالیست برای سازمانیابی مبارزه مستقل کارگری و ارتقاء این مبارزات به یک جنبش متشکل و مستقل سیاسی فعالیت میکند.

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: