محمد کشاورز، ۴ خرداد ۱۳۸۵
«سازمان همکاری شانگهای» از دل رقابت قدرتهای بزرگ برسر منطقه ژئوپليتيک آسيای ميانه ظهور کرد. در اجلاس شانگهای بسال 1996 يک پيمان امنيتی ميان کشورهای روسيه، چين، تاجيکستان، قزاقستان و قيرقيزستان منعقد شد. اين پيمان که به «گروه پنج» موسوم بود، با عضويت ازبکستان در سال 2001 نام خود را به «سازمان همکاری شانگهای» تغيير داد. هدف اساسی «شانگهای» “تحکيم همکاری نظامی در مرزهای منطقه” و مبارزه با «حرکتهای تجزيهطلبانه» اعلام شد. اما روند پولاريزاسيون سياسی، «گروه پنج» را از يک اتحاد محدود امنيتی، به نطفه يک بلوکبندی بينالمللی مبدل کرد. امری که خود پايهگذاران اين سازمان نيز پيشبينی نمیکردند. با تشديد تنشهای بينالمللی کشورهای بيشتری بسوی شانگهای گرايش يافتند. برخی از کشورهای «ناظر» خواستار عضويت در شانگهای بودهاند. اما از انجا که در ابتدای پایهگذاری «سازمان شانگهای» رشد و گسترش اين سازمان، بصورت کنونی، پيشبينی نميشد، اساسنامه و ضوابطی برای عضويت اعضای جديد نيز تدوين نگشت. همين امر موجب شد تا متقاضيان عضويت، کماکان بعنوان «ناظر» در نشستها حضور داشته باشند. هماکنون مغولستان، پاکستان، هند و ايران بعنوان اعضای ناظر سازمان پذيرفته شدهاند.
اولين ابراز وجود موثر «شانگهای» در سطح سياست بينالملل، انتشار بيانيهای در رابطه با پايگاه نظامی آمريکا در منطقه بود. سازمان همکاریهای شانگهای در بيانيهای در سال 2005 از ايالات متحده آمريکا خواست تا جدول زمانی مشخصی جهت برچيدن پايگاههای نظامی خود در آسيای ميانه تعيين کند. با اين بيانيه، پروژه همکاری مرزی کشورها در آسيای ميانه، ناگهان به همکاری يک بلوک «جديد» شرقی در مقابل «غرب» تغيیر کرد. پيوستن کشورهایی چون هند و ايران به « سازمان شانگهای» ميتواند عروج قطبهای جديد قدرت در جهان سرمايه و تشديد تضادهای بينالمللی را تسريع سازد. اگر شانگهای مسير يک اتحاديه جديد سرمايهداری را در پيشگيرد، بلوک شرق جديدی شکل میگيرد. اين امر نيز بنوبه خود توازان قوای جهانی را بنفع «اتحاديه اروپا» تغيیر ميدهد. با اين وجود اين يک حقيقت است که «شانگهای»، بدون جلب يا دستيابی به تکنولوژی کشورهايی چون ژاپن و آلمان، شانسی برای ابراز وجود، بمثابه يک قطب، ندارد. اما از لحاظ سياسی نظامی، ميتواند نقش ژئوپليتيکی مهمی در تحولات جهانی ايفا نمايد.
درخواست شانگهای برای برچيده شدن پايگاههای نظامی آمريکا از قرقيزستان، تبديل به عامل تشديد مناقشات پنهان ميان چين و روسيه در يکسو و آمريکا در سوی ديگر شد. در شرايطی که آمريکا قادر به حل اين مناقشات از مجرای اعمال فشار به چين و روسيه بود، بحران هستهای ايران ريل بازیهای ديپلماتيک در آسیای ميانه را بطور کامل تغيیر داد. چين وروسيه کوشيدند تا با انعطاف سياسی و اقتصادی در مقابل کشورهای آسيای ميانه، پيشروی آمريکا در منطقه را مسدود کرده و همچنين راه نزديکی ايران به «شانگهای» را بگشايند. ايران نيز آشکارا نشان داده است که اگر بورژوازی غرب، دست رد بسينه جمهوری اسلامی بزند، تمام امکانات سياسی اقتصادی خود را در خدمت رشد «سازمان همکاری شانگهای» قرار خواهد داد. اين امر به معنای قرار دادن روسيه و چين از يکسو و «اتحاديه اروپا» در سوی ديگر، در مقابل يک «انتخاب» در رابطه با بحران هستهای ايران است. حال بعهده روسيه، چين و اتحاديه اروپا است که راه خود را در قبال فشارهای آمريکا برگزينند. يا تبديل شدن به متحدين استراتژی جنگ پیشگيرانه آمريکا و يا استفاده از اين فرصت طلايی برای فشار به آمريکا جهت برسميت شناختن طرفهای اصلی بازی قدرت در جهان سرمايهداری. چنين شرایط بغرنجی، ميدان مانور غيرقابل انتظاری برای جمهوری اسلامی فراهم ساخته است. ميدانی که در آن، آمريکا بعنوان قدرت برتر در حال تضعيف است، اما تازه واردين نيز شرايط لازم برای عروج به صحنه بعنوان قدرتهای برتر را ندارند. در اينمعنا، پديدار شدن «شانگهای» نشانهای از بحران و قطببندی. سياسی در سطح جهانی است. بحرانی که هيچ راه حلی جز دامن زدن به جنگهای محلی و منطقهای ندارد. بشريت بار ديگر در مقابل يک انتخاب تاريخی قرار ميگيرد: يا برچيدن کل نظام سرمايه، يا سقوط جامعه بشری به جنگ و بربريت. راه ديگری وجود ندارد